مساله برقراری نظام سکولار و دموکراتیک به جای حاکمیت دینی در ایران هر از چند گاهی مطرح می شود. مناقشه درباره آینده نظام ولایت فقیه با توجه به مشکلات داخلی و خارجی در این روزها به این بحث دامن زده است. گروهی از این طرح حمایت می کنند و گروهی دیگر در موفقیت آن تشکیک می کنند. بی گمان، هر گروهی دلایل خاص خود را دارند. اما باید برای پاسخ به پرسش مطرح شده به پیشینه تاریخی تجربه دموکراسی یا سکولاریسم در ایران و دلایل شکست این تجربه و عوامل احتمالی موفقیت آن در آینده پرداخت.
جامعه ایران در اوایل قرن نوزدهم (تقریبا سال ۱۲۰۰ به بعد) به ویژه بعد از شکست ارتش ایران در جنگ با روسیه در سال های ۱۸۰۳ و ۱۸۲۷ میلادی (۱۱۸۳ و ۱۲۰۵ خورشیدی) با مظاهر و اصول و ارزش های تمدن غرب آشنا شد. اما، اندیشه غربی پیش از سه دهه پایانی قرن نوزدهم در تولید فکری روشنفکران و اهل قلم بروز نکرده بود. می توان در اینجا به چهره های عصر روشنگری مثل فتحعلی آخوند زاده و آقا خان کرمانی و ملکم خان و غیره اشاره کرد. آنها تحت تاثیر اندیشه جنبش روشنگری غرب بعد از انقلاب فرانسه و نظریه های معروف آن دوره قرار گرفتند. اشاره به این نظریه ها در این مقاله نمی گنجد.
چهره های متعددی در ایران با آغاز قرن بیستم خواستار رهایی از تسلط غربی ها بر منابع اقتصادی کشور شدند. آنها همچنین به دنبال برقراری یک نظام دموکراتیک به جای حکومت خودکامه قاجار بودند. جنبش شش ساله مشروطه از ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۱ میلادی (۱۲۸۴ تا ۱۲۹۰ خورشیدی) یکی از نمادهای بارز این تحرکات است. مجلس برای نخستین بار در ایران تشکیل شد و فرمان مشروطه با الهام از الگوهای غربی امضا شد. کشورهای استعماری مثل انگلیس از انقلاب مشروطه و تثبیت آن در ایران حمایت کردند. انقلاب مشروطه با جهت گیری ملی گرایانه و دموکراتیک مرحله کودتاهای خونین و جنگ های داخلی را پشت سر گذاشته و زمینه را برای آزادی های سیاسی و مطبوعات فراهم کرد. اما دیری نپایید که این صفحه از تاریخ ایران ورق خورد و ناکام شد. آزادیخواهان در ایران هزینه سنگینی پرداخت کردند و خون مبارزان فراوانی ریخته شد و شماری از آنان از ایران گریختند. جنبش دیگری هم بعد از پایان این دوره بروز کرد که البته با جنبش مشروطیت متفاوت بود. چه اینجا فضای روشنفکری و به کارگیری قلم به جای اسلحه در فاصله میان جنگ جهانی اول و کودتای رضا خان فرمانده نظامی (که بعدا به رضا شاه پهلوی معروف شد) در جامعه ایران حاکم شد. با مروری بر مطبوعات و نشریه های آن دوره می توان گفت که چطور اندیشه برقراری حکومت سکولار و فراخوان برای تشکیل نظام جمهوری مبتنی بر فرهنگ غربی و جدایی دین از حکومت و برقراری نظام جمهوری به جای شاهنشاهی متبلور شد. چهره هایی همچون حسن تقی زاده و حسین کاظم زاده ایرانشهر و ابراهیم پور داوود و محمود افشار و علامه محمد قزوینی از نظریه پردازان اندیشه جدایی دین از دولت هستند که نظریه های خود را در نشریه های داخل و خارج کشور منتشر می کردند.
این برهه تاریخی که از نظر نگارنده بسیار کوتاه بود یکی از پیچیده ترین بخش های تاریخ معاصر ایران است. اولین بذر ناسیونالیسم ایرانی-فارسی بر مبنای الگوی غربی در این دوره کاشته شد. سازمان های غیر دولتی سیاسی و اجتماعی و زنان در این دوره راه اندازی شدند و اندیشه فراماسونری گسترش یافت. ترویج فرهنگ و تاریخ ایران در دوره ساسانیان و امپراتوری های ایرانی پیش از آن و موارد متعدد دیگری از این قبیل از ویژگی های این دوره به شمار می روند. ولی بعد از آن چه اتفاقی افتاد؟
حکومت پهلوی در سال ۱۹۲۵ میلادی (۱۳۰۴ خورشیدی) روی کار آمد. نویسندگان و اندیشمندان جذب آن شدند اما خیلی خلاصه باید گفت که رژیم پهلوی با وجود تلاش های فراوان و ایجاد محدودیت برای فعالیت حوزه های علمیه و علوم دینی موفق به پیاده کردن سکولایسم نشد. بجز این تجربه که بیش از بیست و پنج سال و به طور پراکنده ادامه پیدا نکرد هیچ تلاش و اقدام عملی برای سکولارسازی ایران انجام نشد. تنها مورد تلاش برای برقراری حکومت دموکراتیک در ایران توسط دکتر محمد مصدق در اوایل نیمه دوم قرن بیستم انجام شد. او در اوایل نیمه دوم قرن بیستم (۱۳۳۱ خورشیدی) بعد از انتصاب به سمت نخست وزیر به فرمانده پلیس تهران دستور داد تا از برخورد با روزنامه نگاران منتقد دولت خودداری کند. دکتر مسعود کاظم زاده در سال ۲۰۰۳ میلادی (۱۳۸۲ خورشیدی) به مناسبت پنجاهمین سالگرد کودتا علیه طرح ملی مصدق در سال ۱۹۵۳ میلادی (۱۳۳۲ خورشیدی) توسط ساواک و سی آی ایه در یادداشتی با عنوان «روزی که دموکراسی در ایران مرد» گفت که به نظر او هیچ تلاشی برای تطبیق دموکراسی در ایران از آن زمان به بعد صورت نگرفته است. تیتر این یادداشت هم به این مساله اشاره دارد. دیدگاه دکتر کاظم زاده کاملا درست است.
چرا تلاش های هر چند محدود بی نتیجه ماند؟ این سوال برای مخاطبان این یادداشت پیش می آید. پاسخ این پرسش بسیار ساده است. دموکراسی یا (مدرنیته) و سکولاریسم « روند واحدی هستند». هنگامی که بخواهیم دموکراسی و سکولاریسم را به طور گزینشی و همسو با یک اندیشه معین پیاده کنیم به بن بست می رسیم چرا که هدف این اندیشه معین حفظ یک ویژگی فرهنگی یا مذهبی نیست بلکه عمدتا یک اندیشه استبدادی با نگاه حذف دگر اندیشی است؛ حتی اگر این دیگری هموطن و همشهر باشد. اگر ایران در دوره پهلوی از دست تبعیض نژادی و ستم ملی علیه اقلیت ها رهایی نیافت و آنها را از آموزش به زبان مادری و میراث ملی خود محروم کرد، رژیمی که نظام شاهنشاهی را سرنگون کرد تفاوت چندانی با حکومت پیشین نداشت. اوضاع ملیت های غیر فارس و اقلیت های مذهبی در دوره جمهوری اسلامی بدتر شد. هر چند جمهوری اسلامی و رژیم پهلوی رویکرد متفاوتی درباره ملیت های غیر فارس و اقلیت های مذهبی داشتند اما در نهایت نتیجه یکی بود؛ به حاشیه راندن ملیت های غیر فارس و اقلیت های دینی و نگاه پایین دستی و تحقیر به غیر فارس ها و نیز تداوم «فارسیزه کردن» مناطق ترک نشین، عرب نشین و غیره.
بنابراین، برقراری دموکراسی یا سکولاریسم واقعی با توجه به فضا و اندیشه حاکم کنونی در ایران امکان پذیر نیست. علت هم این نیست که جامعه پیرو و پایبند نظام ولایت فقیه و حاکمیت تئوکراتیک و مذهبی است، بلکه چون برخورد گزینشی با اندیشه مدرن و گرایش های نژاد پرستانه رو به گسترش در جامعه ایران مانعی بر سر راه برقراری دموکراسی است. شما برای اثبات این سخن کافی است که یکی دو ساعت اختصاص بدهید و به سایت های ایرانی یا شبکه های اجتماعی سری بزنید و در آنجا به شما این واقعیت بی برو برگرد ثابت خواهد شد. واقعیتی که دل بسیاری از شهروندان ایرانی دوستدار کشورشان و هوادار یکپارچگی و اتحاد بین مردم را به درد می آورد. وقتی که ترک آذربایجانی را خر و غضنفر (حتی در جریان انتخابات ۲۰۰۹ میلادی (۱۳۸۸ خورشیدی) هواداران محمود احمدی نژاد، موسوی را با چنین شعارهایی لقب می دادند) و فارس را سگ می نامند و به سایر ملیت ها و اقلیت ها هم چنین توهین هایی روا می دارند. و وقتی که جوک های رشتی و احوازی و تبریزی و غیره را بخوانید متوجه می شوید که اگر این گرایش کنار گذاشته نشود برقراری دموکراسی در ایران یک آرزوی ناممکن است. این گرایش گاهی و به دلایل فراوانی به هواداری از رژیم می پردازد.
این سخن به چه معناست؟ یعنی اینکه اندیشه ناسیونالیستی یا وابستگی قومی و منطقه ای مقدم تر بر وابستگی به میهن بزرگ -ایران- است. اندیشه تنگ نظرانه مانع تطبیق دموکراسی فراگیر در کشور می شود. دموکراسی لیبرال به این معناست که ملیت های غیر فارس از حق آموزش به زبان مادری در مدارس برخوردار باشند نه اینکه زبان گروه معینی از جامعه برای عموم جامعه تدریس شود. اگر عرب احوازی بتواند به زبان عربی یا ترک آذربایجان بتواند به زبان ترکی در مدرسه درس بخواند می توان دم از احتمال موفقیت تجربه دموکراتیک در ایران سخن گفت.
شاید برخی مدعی شوند حالا که در کشورهایی مثل آمریکا و غرب این تجربه موفق بوده چرا در ایران غیر ممکن است، مگر گروه ها و ادیان و ملیت های گوناگونی در این کشورها زندگی نمی کنند؟ این نکته بسیار خوبی است. کشورهای غربی با ایران و کشورهای جهان سوم تفاوت چشمگیری دارند. بافت جمعیتی در ایران و کشورهای جهان سوم پیچیده است اما ساختار جمعیتی در کشورهای غربی از چنین حساسیت شدید و نبرد اتینیکی جاری در ایران رنج نمی برد. حالا با وجود اختلاف نظر و تفاوت رویکرد با کشورهای غربی اما می توان به واقعیت غیر قابل انکاری در این مورد اشاره کرد. مثلا شکایت قضایی از فردی با برخورد نژاد پرستانه -مذهبی یا قومی- (دست کم از لحاظ تئوریک و مواد قانونی و حقوق فردی) در غرب امکانپذیر است. شما به کشور کوچکی مثل سوئیس نگاه کنید. سوئیس چهار زبان رسمی دارد. مردم به هر زبانی که سخن بگویند در معرض برخورد نژادپرستانه قرار نمی گیرند چرا که مردم سوئیس این مرحله و این طرز تفکر را پشت سر گذاشته اند. نمونه های فراوان دیگری در این مورد وجود دارند که در این مقاله نمی گنجند.
در ایران اما سایه شک و تردید همواره درباره گرایش های استقلال طلبانه عرب ها یا تمایل ترک ها به پیوستن به ترکیه یا آذربایجان و یا رویای کردها و بلوچ ها برای تشکیل کشور مستقل وجود داشته است. گفتنی است که ملیت های غیر فارس در صورت دستیابی به کلیه حقوق خود به فکر جدایی و استقلال از ایران نمی افتند.
منبع: Arab News
مسئولیت نوشته ها به عهده خود نویسنده است وسایت موسسه بین المللی مطالعات ایران هیچ مسئولیتی در این مورد ندارد