عمامه در میان علمای دینی و مخصوصا در میان علمای شیعه جایگاه ویژه ای دارد. با روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی ایران در سال 1979 میلادی، عمامه ابعاد سیاسی و کارکردی دیگری نیز به خود گرفت. عمامه سیاه را کسانی بر سر می نهند که منسوب به خاندان رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) باشند. اما عموم علمای دینی و طلاب حوزه که منسوب به اهل بیت پیامبر نیستند، عمامه سفید بر سر می نهند. یک روحانی عمامه سیاه، در نزد توده مردم جایگاه خاصی دارد. از این رو است که می بینیم مناصب بالای مملکتی نصیب كسانى می شود که عمامه سیاه بر سر دارند. رژیم ایران از همان سال 1979 میلادی تا کنون همواره برای مجازات علمای مخالف رژیم، آنان را خلع لباس کرده است یعنی اینکه برای بازه زمانی مشخص و یا برای همیشه حق استفاده از لباس روحانیت و عمامه را ندارند. هدف نظام از به کارگیری چنین مجازاتی آن است تا همواره جماعت علما را تحت کنترل خود داشته باشد و مخالفتهای آنان را مهار کند تا مبادا نفوذ و سیطره خود را بر آنان از دست بدهد.
اما اکنون ورق برگشته است و ملت ایران بر آن شده تا با استفاده از همان حربه، رژیم و رجال دینی حامی آن را در کوی و برزن مجازات کند. به همین خاطر در مدت اخیر کمپین هایی به نام ” عمامه پرانی” به راه افتاد که هدف آنها برداشتن عمامه از روی سر آخوندها است.
اما درباره علت پدیده عمامه پرانی باید گفت که به نظر می رسد جوانان ایرانی از این کارزار چند هدف را دنبال می کنند که در اینجا اشاره ای به آنها خواهیم داشت:
یک. کاستن از نفوذ علمای دین: در کشور جمهوری «اسلامی» ایران، حکومت در اختیار فقها است. از نگاه جوانان ایرانی، در به وجود آمدن اوضاع نابسامان کنونی کشور، علمای دین مقصر و مسئول هستند. از این رو، جوانان تصمیم گرفتند تا ضمن کاهش نفوذ علمای دین، رفتارهای آنان را تغییر داده و آنان را وادار به بازگشت به درون حوزه کنند. از نگاه جوانان ایرانی، همین علمای دین بودند که در طول چهل سال گذشته کشور را درگیر جنگهای خارجی کردند و با ایجاد و حمایت از شبه نظامیان فرامرزی، به فتنه های فرقه گرایانه در داخل و خارج کشور دامن زدند و کشور را در باتلاق تحریمهای اقتصادی گرفتار ساختند. همین علمای دین بودند که سیاست تند و بی رحمانه ای در مقابل مخالفین سیاسی در پیش گرفتند و طبقه زنان و جوانان و نیز اقلیتهای مذهبی و قومی را به حاشیه راندند.
دو. حوزه ساکت: سکوت علمای دین در برابر سیاست نخبگان حاکم، این باور را در میان اقشار جوان، زنان و توده مردم خلق کرده است که بر خلاف آنچه در گذشته بود، دیگر علمای دین مدافع حقوق مردم خود نیستند. شگفتا که حوزه قم همواره حوزه نجف را متهم می کرد که یک حوزه «ساکت» است و کاری با امور توده مردم ندارد و در راه حمایت از حقوق «مستضعفین» و « محرومین» قدمی برنمی دارد. این در حالیست که امروز که نوبت به انتقاد از سیاستهای رژیم رسیده است، حوزه قم همان راه حوزه نجف را در پیش گرفته است. این سکوت حوزه قم یا از بیم سرکوب و شکنجه و یا در تأیید سیاستهای رژیم است. در هر دو صورت، جوان انقلابی و معترض ایرانی دیگر از علمای دینی – چه از ولایتمداران و چه از انتظارگرایان- روی گردان شده و به این نتیجه رسیده است که جامعه باید از وضعیت کنونی به سوی حکومت مشروطه گذر کند.
سه. شکاف میان نسلها: این یک واقعیت انکار ناپذیر است که میان نسل انقلاب و نسلهای بعد از انقلاب شکاف عمیقی وجود دارد. جوانان و زنان نسل امروزی که حال و هوای انقلابی دهه هفتاد و هشتاد قرن بیستم را تجربه نکرده اند، به گفتمان انقلابی که مهارت زیادی در دشمن سازی دارد و تلاش می کند با خلق دشمنان واقعی و یا خیالی شکستهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود را گردن آنها بیندازد، اهمیتی نمی دهند. بلکه آنچه برای آنان اهمیت دارد، اصلاحات است و اقتصاد در رأس اولویتهای آنان است. ذهن نسل کنونی روی اصلاحات سیاسی متمرکز است و دغدغه اکثر آنها آزادیهای سیاسی و اجتماعی است. این در حالیست که رژیم همچنان از ادبیات دهه هفتاد قرن بیستم که در اوایل انقلاب ایرانیان علیه نظام شاهنشاهی رایج بود، استفاده می کند و رهبران نظام هنوز به این درک نرسیده اند که اکنون آنان در مسند قدرت هستند نه در صف اپوزیسیون. و آنان باید برای اداره کشور و مدیریت منابع و درآمدهای آن و تأمین فضایی امن و زندگی آبرومند برای همه شهروندان ایرانی بدون هرگونه تبعیضی کمر همت ببندند.
چهار. توهم قداست: به نظر می رسد که علمای دین دیگر آن قداست و احترام دوران انقلاب را ندارند. سکوت بخش وسیعی از علمای دین در مقابل رژیم و عدم تلاش برای اصلاح آن، رام شدن برخی دیگر توسط رژیم، پرداختن برخی از آنان به منافع اقتصادی خود به جای منافع ملت و ارتباط تنگاتنگ و جدایی ناپذیر برخی دیگر با رژیم، همه و همه این باور را در میان نسل جدید خلق کرده است که علمای دین، نه تنها «مقدس» نیستند بلکه برخی از آنها انسانهای بسیار «فاسدی» هستند. در این رژیم، به تمام معنا و به طور سیستماتیک به زنان ستم می شود. آنان از تمام حقوق سیاسی خود برخوردار نیستند، دارای اهلیت به شمار نمی روند و از حقوق اجتماعی مانند آزادی در انتخاب پوشش، انتخاب شوهر، رفتن به ورزشگاهها و غیره محروم اند. از این رو، بخش وسیعی از زنان مخالف رژیم هستند. اگر رژیم در رفتارها و سیاستهای خود تجدید نظر نکند، با خطر بزرگی از سوی بخش بزرگی از جامعه رو به رو خواهد شد.
پنج: گفتمان «اصلاح طلبی» و روشنفکری دینی: در ایران، در مقابل گفتمان رایج و قرائتهای رژیم، یک گفتمان اصلاح طلبی و روشنفکری به وجود آمده است که به دلیل سازگاری با مسائل روز و توجه به مشکلات نسلهای جدید، مورد استقبال جوانان، زنان و نسلهای بعد از انقلاب قرار گرفته است. گفتمان روشنفکری با قدرت مطلق مخالف است و ولایت فقیه را یک ایده دخیل و وارداتی در اندیشه شیعی دانسته و آن را رد می کند. این گفتمان در پی دموکراتیزه کردن اندیشه سیاسی شیعی و لیبرالیزه کردن زندگی اجتماعی ایران است به گونه ای که مسأله زن در فضای سیاسی و اجتماعی جایگاه محوری داشته باشد. از این رو، طیف وسیعی با مردم ایران که از قرائت انحصاری نخبگان دینی نظام از دین مخالف هستند، به این گفتمان روشنفکری گرویده اند. روشنفکرانی چون عبدالکریم سروش، شبستری، حجاریان، ملکیان و برخی دیگر از جمله طلایه داران این گفتمان هستند. البته باید گفت که جریان روشنفکری با جریان «اصلاح طلبی» که منتظری، کدیور و محمد خاتمی طلایه داران آن هستند، کاملا متفاوت است. و جریان اصلاح طلبی به اصلاحات از داخل نظام و به یک حکومت مشروطه دوخته است.
حال جای این سؤال باقیست که آیا خیزش اعتراضی اخیر سبب پیدایش شکاف میان علمای دین شده است؟ به نظر می رسد که نخبگان دینی حاکم از پاسخگویی به مطالبات ملت عاجز مانده اند و تلاش دارند با نادیده گرفتن خواسته های مردم و رو آوردن به سیاست فشار و خشونت در مقابل جوانان و زنان معترض خواسته های آنان را سرکوب کنند. و همین امر موجب گسترش اعتراضات شده است تا جاییکه بازیکنان فوتبال و تماشاچیانی که برای تماشای بازیهای جام جهانی به قطر رفته بودند نیز حرکت اعتراضی خود را نشان دادند. گفتنی است که اعضاى تیم ملی ایران در بازی اول، از خواندن سرود ملی کشورشان سرباز زدند. این اقدام بازیکنان تیم ملی و کارزار عمامه پرانی و حضور اعتراضی اقشار مختلف در خیابانها نشان می دهد که اوضاع تا چه اندازه نابسامان است و مردم و دولتمردان چقدر از یکدیگر فاصله گرفته اند!
واقعیت این است که در اعتراضات اخیر، نخبگان دینی کشور نیز دچار اختلاف شده اند. حسن خمینی رژیم را به عقلانیت و دموکراسی و تمکین در برابر نظر اکثریت مردم فراخواند. به نظر وی: «بر اساس عقلانیت، بهترین و کم هزینه ترین روش این است که نظر اکثریت ملاک باشد». اما سید محمد خاتمی رئیس جمهور سابق ایران درباره ادامه وضعیت کنونی هشدار داد و گفت که ادامه وضع کنونی زمینه های فروپاشی اجتماعی را پهن تر و بیشتر می کند. اما در عین حال او تصریح کرد که براندازی نظام نه ممکن و نه مطلوب است. وی همچنین به صورت غیر مستقیم از خامنه ای که اعتراضات را به دشمنان خارج نسبت داد، انتقاد نموده و گفت:« اینکه اعتراضی، اغتشاش معرفی شود و برخورد سخت و خشن با آن توجیه شود، مشکل را بیشتر می کند». سپس او از نگاه خود علاج واقعه را بیان می کند و آن این است که رژیم، از داخل رفتار خود را تغییر دهد و یا به تعبیر او، «تنها راه حل نظام»، «خود اصلاحی» است. اما ظاهرا حکومت نیازی نمی بیند که «چنین پیشنهادی را بشنود». در مقابل، نخبگان دینی طرفدار رژیم نظام همواره اعتراض ملت را به کلی انکار کرده اند. به قول احمد علم الهدی امام جمعه مشهد، افرادی که به خیابانها می ریزند، عده ای بی دین، ملحد و دشمنان نظام هستند. و یا به قول یک روحانی دیگر، آنان که به خیابانها آمده اند، دشمنان ایران «اسلامی» هستند.
بنابراین می توان گفت که در میان علمای دین نیز اختلافات جدی وجود دارد. بخشی از آنان که طرفدار رژیم هستند می خواهند که رژیم همین روش و راهبرد را ادامه دهد. این عده به شدت نگران پیآمدهای اجرای هرگونه تغییری هستند تا رژیم از سوی معترضین به ضعف متهم نگردد. در مقابل، عده ای دیگر از علمای دین نسبت به اوضاع کنونی انتقاد دارند و خواهان اصلاحاتی هستند که رضایت مردم را کسب نموده و آتش اعتراضات را خاموش کند تا مبادا بقای رژیم به خطر افتد.
و سخن پایانی اینکه به نظر می رسد که نخبگان دینی با اولویتها و دغدغه های جوانان، زنان و نسلهای بعد از انقلاب فاصله زیادی دارند و نمی توانند این نسل را درک کنند. این نخبگان دینی نه تنها موفق نشدند خود را با واقعیت جدید سازگار سازند بلکه واقعیت کنونی را از اساس انکار می کنند و نسلهای نو را انسانهای بی دین می خوانند که تحت تأثیر مدرنیسم و امپریالیسم غربی قرار گرفته اند. این گفتمانی است که چشم بر روی واقعیت بسته و حقوق بخش بزرگی از ایرانیان را نادیده می گیرد. در مقابل، جوانان، زنان و نسلهای جدید نیز دیگر به ارزشهای ایدئولوژیک و فرقه گرایی که رژیم با زور به آنها تحمیل می کند، بهایی نمی دهند و نمی توانند با اندیشه های افراطی و یا سنتی علمای دین کنار بیایند. این نسل که همزمان با انقلاب عظیم فناوری رشد کرده اند، خواسته ها و مطالباتی متفاوت با نسل پیشین دارند. پس حکومت باید به خواسته های آنان توجه و رسیدگی نماید وگرنه، حکومت هر قدر هم خشونت و سرکوب را تشدید کند، خشم این عده منفجر می شود.
مسئولیت نوشته ها به عهده خود نویسنده است وسایت موسسه بین المللی مطالعات ایران هیچ مسئولیتی در این مورد ندارد